من نه منم نه من منم
من نه منم نه من منم

من نه منم نه من منم

تصمیم گرفتم بیام تو وبلاگم بنویسم میخوام مهندس شم، بعد گفتم اگه یکی وبلاگمو بخونه، میگه این دختر چقدر دمدمی و هر دم بیله

ولی واقعاً نه دمدمی ام، نه هر دم بیل.. اون موقع که تصمیم گرفتم زبان بخونم، اون تصمیم از علاقه ام به زبان نشأت می گرفت، شروع کردم، خوندم، ولی کم آوردم.. زمان کمی داشتم تا کنکور و حجم مطالب وحشتناک زیاد بود

اون موقع که تصمیم گرفتم کار کنم، جدّی جدّی می خواستم برم سر کار، تا چند وقت همه ی اخبار استخدامی رو دنبال می کردم، ولی خب تا مدرکمو نگیرم از دانشگاه، کار گیر نمیاد

اون موقع هم که تصمیم گرفتم آمار زیستی بخونم، به نظرم دیدم زمان کمه، بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کردم که خب خیلی دیر شروع کردم به درس خوندن و خیلی زود ول کردم و حتی سر جلسه ی کنکور هم نرفتم

حالا یه تصمیم دیگه گرفتم، اگه خدا کمکم کنه.. این تصمیمم عملی میشه

میخوام خانوم مهندس شم، مهندس صنایع..

میخوام برم دانشگاه شریف.. با رتبه ی ۱.. میخوام لذت آوردن رتبه ی ۱ رو بچشم..

با افروز جانم تصمیم گرفتیم هماهنگ درس بخونیم و همدیگه رو تشویق کنیم، من یه خرده کارم سخته چون هم دارم تغییر رشته میدم و هم متأهلم و کلاس زبانمم فشرده س امّا خب افروزم سر کار میره و تایمش آزاد نیس

خدایا کمکم کن.. دستمو رها نکن..

موقعی که رتبه ی دوستامو شنیدم، جو گیر شدم که منم درس بخونم درست و حسابی و رتبه ی خوب بیارم

ندا هم اتاقی خوابگام که کتابداری می خوند، رتبه اش ۳ شده

پری هم که علوم تربیتی می خوند، رتبه ی ۵۰ شده

شیوا هم که ورودی سال ۹۰ و هم رشته ای خودم بود، ۸ شده

خدا رو شکر که نتیجه ی زحماتشون رو گرفتن..

راستی دیشب تولد دوست کیوان دعوت بودیم، خیلی خیلی خوش گذشت، دوستش خبر نداشت ما دعوتیم و خانومش و ما حسابی غافلگیرش کردیم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد