28 مهر پارسال این وبلاگ رو ساختم، اسمشو گذاشتم "خانومِ تیچر".. خواستم اینطوری به خودم القا کنم که قراره در آیندهی نزدیک "خانوم معلّم" شم
همینم شد
کمتر از یک سال بعد از ساخت این وبلاگ من به چیزی که میخواستم رسیدم و حالا من یه خانوم معلّمم
چقدر خوبه وقتی همه چیز دست به دست هم میدن تا تو رو به خواستههات برسونن..
کتاب "کیمیاگر" پائولو کوئلیو جان رو با تمام دل خوندم و تصمیم گرفتم حواسم به نشانهها باشه، نشانههایی که راه رو به من نشون میدن.. نشانهها خیـــــــــــــــــــــــلی زود خودشونو نشون دادن
تشویقهای استاد عزیزم، نازنین جانِ قاسمی که اوووووووووووووونهمه بهم روحیه داد و باعث شد خودمو باور کنم، و بعد ادامهی ماجرا..
همیشه به این معتقد بودم و هستم که خدا خیـــــــــــــــــــــــــــلی دوسم داره و آدم خوششانسی هستم
هرچی که دارم از لطف خدا جونم بوده
مرسی خدای مهربونم، مرسی که با مهربونی جواب خواستههای منو میدی و آرزوهای کوچیک و بزرگم رو برآورده میکنی
بازم هوامو داشته باش، مث همیشه
کمک کن معلّم خوب و شایستهای باشم
پینوشت: 4 مهر هم برای من یک روز به یاد ماندنی شد، روزی که رسماً کارمو شروع کردم..