من نه منم نه من منم
من نه منم نه من منم

من نه منم نه من منم

سلام

من یه معلم زبانم

یه معلم که عاشق بچه های نازشه و عاشق کارشه

دیروز بچه ها به شوخی گفتن تیچر فردا می خوایم برات تولد بگیریم، منم تو شوخی و خنده گفتم باشه، مرسی.. ولی مث اینکه رونیا خیلی جدّی گرفته بود داستانو؛ در این حد که برام یه بافت خیلی خوشگل و شیک کادو گرفته بود  

دمش گرم

ما که راضی به زحمت نبودیم

اصلاً من که امروز تولدم نبود

Anyway.. خیلی خوشحال شدم، انتظارشو نداشتم.. با اولین حقوقم رفته بودم ۳ تا بافت گرفته بودم، سارا میگه این بافتی که هدیه گرفتی بهتر از اون ۳ تاست.. راستم میگه خدائیش


من یه زبان آموزم.. 

یه زبان آموز که پر از شوووووقه واسه بیشتر یاد گرفتن و حرفه ای تر شدن..

کاش انقدر انرژی داشتم که روزی ۵۰ تا جی برگ بخونم بدون خستگی.. 

تو حیطه ی زبان، دایره ی واژگانت که گسترده باشه، عجیب اعتماد به نفس می گیری.. 


راستی سیمین پریروز پرواز داشت به مقصد فرانکفورت، بعد ونکوور و بعدم ویکتوریا.. الان تو تلگرام داشت می گفت چن ساعتی میشه که رسیده امّا همش خوابه و حالش بده و اینا.. خدایا خودت که می دونی سیمین چه دختر گلیه.. به شدیدترین حالت ممکن مراقبش باش لطفاً

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد