من نه منم نه من منم
من نه منم نه من منم

من نه منم نه من منم

امروز دوشنبه س، ۱۱ خرداد.. به امید و یاری خدا از امروز شروع میکنم به تلاش برای رسیدن به هدفم.. خدایا همیشه و در همه حال یار و یاورم بودی، تو این راه خیلی خیلی به کمکت احتیاج دارم، کمکم کن، نذار انرژیم تحلیل بره.. میدونم مسیر سختی پیش رو دارم، ولی فکر کردن به شیرینی نتیجه، دشواری های راه رو شیرین و دلچسب میکنه

خدا جونم.. خودت گفتی از تو حرکت، از من برکت.. من دارم شروع میکنم به حرکت، منتظر برکاتت هستم.. 

هفته ی دوّمه خرداد.. به توکل نام اعظمت شروع میکنم سعی و تلاشمو

و میدونم یه نتیجه ی فوق العاده در انتظارمه


پی نوشت: آقای همسر حدوداً یه هفته ای میشه که از محل کار قبلیش جدا شده و با دوستش کار میکنه.. یه خرده آشفته اس.. میدونم به خاطر تغییر شرایط کاریشه

خدا جونم کمکش کن، هواشو داشته باش.. توکّل به تو ♥

و اینک پنجشنبه ای دیگر است.

و دل خوشند به این پنج شنبه ها،

آنان که روزی بودند و دیگر ... 

فقط خاطره اند در ذهن، حسرتی بزرگ بر دل و تصویری در قابی کوچک.

تا یادی کنیم به یک فاتحه،

یک صلوات،

یک خدا بیامرزدش،

همین ها برایشان یک دنیاست درآن دنیا.

روزگاری می آید که ما هم دل خوشیم به همین پنجشنبه ها ...


شادی تمامی اموات

بخوانیم فاتحه ای با ذکر صلوات.


اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد


حاجی بابام همیشه تأکید می کرد به درست خوندن و ازبر شدن سوره ی جمعه، می گفت خیلی خوبه شبای جمعه واسه اموات بخونی

امشب هم شب جمعه س، از امشب شروع میکنم، خدایا کمکم کن تا بتونم هر جمعه شب، سوره ی جمعه رو قرائت کنم، نثار روح درگذشتگانمون

تصمیم گرفتم بیام تو وبلاگم بنویسم میخوام مهندس شم، بعد گفتم اگه یکی وبلاگمو بخونه، میگه این دختر چقدر دمدمی و هر دم بیله

ولی واقعاً نه دمدمی ام، نه هر دم بیل.. اون موقع که تصمیم گرفتم زبان بخونم، اون تصمیم از علاقه ام به زبان نشأت می گرفت، شروع کردم، خوندم، ولی کم آوردم.. زمان کمی داشتم تا کنکور و حجم مطالب وحشتناک زیاد بود

اون موقع که تصمیم گرفتم کار کنم، جدّی جدّی می خواستم برم سر کار، تا چند وقت همه ی اخبار استخدامی رو دنبال می کردم، ولی خب تا مدرکمو نگیرم از دانشگاه، کار گیر نمیاد

اون موقع هم که تصمیم گرفتم آمار زیستی بخونم، به نظرم دیدم زمان کمه، بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کردم که خب خیلی دیر شروع کردم به درس خوندن و خیلی زود ول کردم و حتی سر جلسه ی کنکور هم نرفتم

حالا یه تصمیم دیگه گرفتم، اگه خدا کمکم کنه.. این تصمیمم عملی میشه

میخوام خانوم مهندس شم، مهندس صنایع..

میخوام برم دانشگاه شریف.. با رتبه ی ۱.. میخوام لذت آوردن رتبه ی ۱ رو بچشم..

با افروز جانم تصمیم گرفتیم هماهنگ درس بخونیم و همدیگه رو تشویق کنیم، من یه خرده کارم سخته چون هم دارم تغییر رشته میدم و هم متأهلم و کلاس زبانمم فشرده س امّا خب افروزم سر کار میره و تایمش آزاد نیس

خدایا کمکم کن.. دستمو رها نکن..

موقعی که رتبه ی دوستامو شنیدم، جو گیر شدم که منم درس بخونم درست و حسابی و رتبه ی خوب بیارم

ندا هم اتاقی خوابگام که کتابداری می خوند، رتبه اش ۳ شده

پری هم که علوم تربیتی می خوند، رتبه ی ۵۰ شده

شیوا هم که ورودی سال ۹۰ و هم رشته ای خودم بود، ۸ شده

خدا رو شکر که نتیجه ی زحماتشون رو گرفتن..

راستی دیشب تولد دوست کیوان دعوت بودیم، خیلی خیلی خوش گذشت، دوستش خبر نداشت ما دعوتیم و خانومش و ما حسابی غافلگیرش کردیم 

دیروز با بابام اینا و خاله نسرین اینا رفته بودیم شمال، کلّی عکسای قشنگ و شاد گرفته بودم

بعد از وقتی اندروئیدم رو آپ دیت کردم، عکسای سلفی‌ای که می‌گیرم تو دو تا پوشه ذخیره میشن، پوشه‎‌ی Camera و پوشه‌ی Selfie

گفتم خب چه کاریه تو دو تا پوشه باشن، الکی فضا اشغال کرده؟!! اومدم پوشه‌ی Selfie رو پاک کردم، بعد متوجه شدم متعاقباً عکسا از پوشه‌ی Camera هم حذف شدن 

تازه قبلشم دستم خورد اشتباهی پوشه‌ی اسکرین شاتم پاک شده بود.. از کلّی مطالب و عکسای مهم اسکرین شات گرفته بودم 

خدایا تو همیشه واسم بهترینا رو میخوای.. میدونم