من نه منم نه من منم
من نه منم نه من منم

من نه منم نه من منم

یکی از تک بعدی‌های دکتر بیورانی

- امروز جلسه‌ی آخر ترم 402 بود، جلسه‌ی بعدی فایناله. از کلاس که اومدم بیرون، کیوان اومده بود دنبالم. همین که نشستم تو ماشین متوجّه شد زیاد سر ِ حال نیستم علّتش رو که پرسید گفتم از اینکه ترم داره تموم میشه ناراحتم، آخه معلّممون رو خیلی دوس دارم، غصّه‌ی اینو می‌خورم که شاید ترم بعد دیگه معلّممون نباشه... گفت: عیال آدما با هدف‌هاشون و به خاطر هدف‌هاشون زنده‌ان نه به خاطر افراد..!

حرفش حرف ِ پیچیده‌ای نبود ولی خیلی تو فکر برد منو... چرا من همیشه یه جور خاصّی به معلّم‌هام علاقه‌مند و وابسته می‌شم؟؟؟؟ چرا انقدر دلتنگ معلّم‌های دبیرستان و اساتیدم میشم؟؟؟ آیا فقط من اینطوری‌ام؟؟؟ چیکار کنم که دیگه اینطوری نباشم؟ باید حتماً به فکر چاره بشم، وابستگی اصلاً خوب نیس، چه به افراد چه به اشیاء


- کیوان یه تزی داد که اجراش کردیم و خیلی هم کیف کردیم ! رفتیم نشستیم تو خر پشته‌ی نداشته‌مون، آتیش روشن کردیم و چایی آتیشی درست کردیم خوردیم و کلّــــــــــــــــــــــی حرف زدیم، آااای حال داد آاااای حال داد.. اونجا بود که من حکمت نداشتن خر پشته رو فهمیدم، چیزی که همیشه به خاطرش شاکی بودم.. بالکن که نداریم، پشت بوم هم که نمیشه رفت، ولی خر پشته که نداریم، شاید خیلی سختیا داشته باشه، ولی یه پوئن مثبت کشف شد ازش


- کیوان گفت تو لاین یه پست گذاشتم برو بخون خوبه.. در مورد خودشناسی بود، اینکه بتونیم خودمونو بشناسیم و جرأت داشته باشیم خود ِ واقعی‌مون باشیم..

بعد از خوندنش داشتم به این فکر می‌کردم که من چرا همیشه تو زندگیم فعالیت‌هام تک بعدی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟

مثلاً همیشه درگیر درس بودم، 4 سال درگیر زبان انگلیسی بودم و یه مدّت کوتاهی درگیر شنا

چرا هیچوقت نرفتم کلاس سفال‌گری؟؟؟ در حالی‌که از بچگی از همون سال‌هایی که می‌رفتم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان عاشق سفال‌گری بودم و در نظر داشتم برم سراغش

چرا هیچ‌وقت نرفتم سراغ زبان آلمانی؟

چرا هیچ‌وقت نرفتم سراغ تنیس؟

چرا همیشه خودم رو به یه فعالیت واحد محدود کردم؟؟؟ پس کی قراره به معنای واقعی زندگی کنم و از زندگی لذّت ببرم؟


پی‌نوشت: دکتر بیورانی استاد بسیار خوب و عزیزمون بودن که ایشالا هرجا که هستن سالم وسرحال باشن، یه بار اواخر ترم 2 بود ایشون خواستن یه پروژه بدن انجام بدیم، ما هم کلّـــــــــی داد و بیداد راه انداختیم که نه ! ما تازه پروژه قبلی رو تموم کردیم و نمی‌تونیم پروژه‌ی جدید شروع کنیم. پرسیدن: مگه شماها موجودات تک بعدی هستید ؟؟ ما هم یک صدا گفتیم بعـــــــــــــــــــــــــــله !!! ایشونم گوشه‌ی چک لیستشون یادداشت کردن که دانشجوهای ورودی 88 موجودات تک بعدی هستن.. یادش بخیر


بر سر دو راهـــــــــــــــــــــی


خدایــــــا آن ده کــــه آن به


آمین

حکایت درمان بی‌خوابی

خب بالاخره 15 آذر شد، از دو ماه پیش وقت دکتر روانپزشک داشتم که بالاخره امروز روز موعود فرا رسید. واقعاً بی‌خوابیا کلافه‌ام کرده بود.. این دکتر رو هم خاله کوچیکه معرفی کرده بود، ایشالا دستش شفا باشه و به امید خدا خوب شم.

ششمین سالگرد فوت حاجی بابا

امروز 6 آذره، 6 سال پیش، 6 آذر 87 حاجی بابا رفت پیش خدا و من الان خیـــــــــــــــــــــــلی دلتنگشم 

دیشب تا صبح بیدار بودم، یه ترانه نوشتم

البته بی ربط به سالگرد حاجی بابا، متأثر از دل نوشته‌ی دخترک جوان آبادانی که عشقش در آستانه‌ی ازدواج فوت کرده


قسم به بغض و تنهایی

تو رو زود از دست دادم

مث زندون شده دنیام

واسه مردن هم آماده‌م

...

قرار بود مرد ِ من باشی

قرار بود ما باهم ما شیم

زدی زیر همه حرفات

قرار بود جفت هم باشیم

...

بهم قول دادی که حتماً

بریم ماه عسل لندن

چِشِمون کردن اونایی که

حسودیمونو می‌کردن

...

دلم بدجوری می‌سوزه

فرق داره جنس ِ درد ِ من

به چی دل خوش کنم وقتی

تو خاک خوابیده مرد ِ من

...

من تقدیرُ نمی‌بخشم

دل ِ خاک جای تو نیستش

کاشکی می‌شد فقط باشی

بقیه رویاهام پیشکش


بازگشت به آمار امّا این‌بار از نوع زیستی

از رشته‌ی تحصیلی کارشناسیم متنفّـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر بودم

از همون موقع که وارد این رشته شدم ازش بدم اومد و تا فارغ‌التحصیلی هم نتونستم بهش علاقه‌مند شم

اوایل ترم دو بود، یه اکیپی بودیم، رفتیم با دکتر بیورانی صحبت کردیم، گفتیم دکتر ما می‌خوایم تغییر رشته بدیم، ما از آمار بدمون میاد.. دکتر گفت صبر کنید

8 ترم صبر کردیم امّا گذر زمان ما رو به این رشته علاقه‌مند نکرد که نکرد که نکرد..

خلاصه.. شخصاً لحظه شماری می‌کردم واسه خلاصی از این رشته و بالاخره خلاص شدم

از مدت‌ها قبل تصمیم گرفته بودم اگه بخوام ادامه‌ی تحصیل بدم، برم سراغ رشته‌ی زبان. یعنی یه روز ترم آخر بودیم، تو بوفه نشسته بودیم با ثریا داشتیم صحبت می‌کردیم در مورد این‌که جفتمونم زبان دوس داریم و ایناااا بعد ثری گفت من اگه بخوام یه روزی درسمو ادامه بدم، زبان می‌خونم. گفتم ثری راستش منم عاشق زبانم، امّا میدونی ما تو زبان صفر ِ صفریم و هیچ شانسی واسه قبولی تو این رشته نداریم !! ثری گفت: ما تو آمار هم صفر ِ صفریم والّا !!! راستم می‌گفت خب ! و این شد ک من پارسال بعد از عروسی با آقای همسر به قصد خرید کتابای مدرسان شریف رشته‌ی "آموزش زبان" رفتیم انقلاب و با کلّی ذوق و شوق 4 جلد کتاب خریدیم. همسر جان خیلی دوس داشت من زبان بخونم و خداییش خیلی خیلی تشویقم می‌کرد.

نیمه‌ی خرداد امسال بود که شروع کردم به مطالعه. پیوسته و فشرده نمی‌خوندم، مثلاً یادمه که تیر ماه کلاً هیچی نخوندم

با کتاب 1100 شروع کردم.. امان امان امان

واقعاً خوندنش سخت بود، حفظ کردن لغت‌های بی‌مصرف و غیر‌رایج به درد نخور 

مرداد رفتم انقلاب، جی5 خریدم. خیــــــــــــــــــــــــلی خوب بود ! با جی 5 یادگیری و حفظ لغات دیگه کار مشکلی نبود

تو 1 هفته 210 تا لغت حفظ کردم. البته درسته جی 5 رو مرداد ماه خریدم، اما آبان ازش استفاده کردم

اواخر شهریور یا اوایل مهر بود که با سارا رفتیم سیدخندان که آزمونای مدرسان رو ثبت نام کنم

510000 تومن، 8 مرحله آزمون

آزمون اول 2 آبان بود، عمومی رو خیلی خوب زدم، اختصاصی سفید ! چون واقعاً نرسیدم مباحث رو بخونم

آزمون دوم 16 آبان، باز هم عمومی رضایت بخش بود و باز هم اختصاصی سفید !!

آزمون سوم 30 آبان بود، همین دیروز ! امّا نرفتم سر جلسه

کم آوردم آقاااا.. اعتراف می‌کنم که کم آوردم. درسته که من زبانم خیلی خوبه، درسته که اون موقع زبان‌آموز کانون زبان بودم همیشه تاپ استیودنت بودم، درسته که چن وقت پیش رفتم سفیر تعیین سطح دادم و سطوح بالا قبول شدم.. همه‌ی اینا درست... امّا قبولی تو کنکور ارشد آموزش زبان، اونم از یه دانشگاه مطرح واسه من ِ تغییر رشته‌ای کار آسونی نیست ! حجم مباحث خیـــــــــــــــــــــــــــــلی زیاده !!  می‌دونم و مطمئنم که اگه مثلاً 1 سال مدام بخونم می‌تونم حتی تو بهترین دانشگاه کشور هم قبول شم امّا علّت اصلی‌ای که باعث شد قید زبان رو بزنم این بودش که نشستم فکر کردم، خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی فکر کردم، دیدم آخه آدم تو مقطع کارشناسی ارشد به اون صورت چیزی یاد نمی‌گیره که، خب بنا و شالوده و اصل اساسی هر رشته‌ای رو تو دوره‌ی کارشناسی آموزش میدن. حالا گیرم که من اصلاً ارشد زبان قبول می‌شدم، سطح کارشناسی ارشد منو ارضا نمی‌کرد چرا که من دوس داشتم تحصیلات آکادمیک زبان رو از بیخ شروع کنم و همه چی رو یاد بگیرم، نه اینکه صرفاً 3 تا کتاب بخونم و دانش زبانیم حتّی نسبت به دانش زبانی دانشجوهای کارشناسی زبان هم کمتر باشه.

خب... زبان پر

بریم سراغ آمار.. سراغ آماری که 4 سال تمام ازش متنفر بودم

قطعاً به هیـــــــچ وجه حاضر نیستم "آمار ریاضی" بخونم، پس می‌مونه سه تا گرایش: "آمار بیمه"، "آمار اجتماعی و اقتصادی" و "آمار زیستی"

یادمه دکتر جبّاری همیشه می‌گفت آمار زیستی بهترین گرایش آماره

وجداناً خودمم به این گرایش بی‌علاقه نیستم، چون حتی واسه کنکورشم بر خلاف گرایش "آمار ریاضی" که درسای محض حائز اهمیتن، تو این گرایش بیشترین ضریب برا دروس کاربردیه و من انصافاً دروس کاربردی رشته‌ام رو دوس داشتم و همیشه نمره‌ی خوب می‌گرفتم و حتی با مهری هم رقابت می‌کردم  

امروز شنبه‌ست.. اول آذر

هم اوّل ماهه و هم اوّل هفته

بهونه‌ای واسه تأخیر وجود نداره

استارت درس خوندن واسه آمار رو میزنم، با کلّی امیـــــــــــــــــــــــــــد و انرژی

خدایا توکل به تو  کمکم کن.. هوامو داشته باش، مث همیشه که حواست بهم هست

خدا جونم فردا میرم انقلاب، صحبت کنم ببینم میشه 5 تا آزمون باقی مونده رو تو رشته‌ی آمار امتحان بدم که پولم هدر نشه یا نه.. یه کاری کن سریع قبول کنن و اذیت نکنن


پی نوشت: مهری شاگرد اوّل دوره‌ی کارشناسیمون بود که خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی زرنگ و درسخون بود، اصّن اعجوبه‌ای بود واسه خودش